دخترکدخترک، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره
دختر دومیدختر دومی، تا این لحظه: 17 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
دختر بزرگهدختر بزرگه، تا این لحظه: 22 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

❤❤❤سه دختر من❤❤❤

خرید مجدد کاموا

  من از خرید کاموا برگشتم. با یک دنیا لحظه ی خوب کاموا دیدن و خریدن، و البته یک دنیا لحظه ی بد سردرد بعد از تهران رفتن! ولی چه روزی بود و چه کامواهایی! هر کاموایی را که می دیدم یک لباس توی ذهنم برای دخترها می بافتم! نخ ها خیلی خوشگل بودند ولی خیلی گران! البته می دانم که بافته شده ی همین نخ ها بیشتر از این ها می ارزد.ولی خوب برای منِ عشق کاموا و بافتنی واقعا هزینه بر است! این نتیجه ی خرید امروزم:   دو تا کاموای رنگی که حراج خورده بود.(برای دستکش و هد بند و ...) هر کاموا 3000 تومان     کامواهای کم آمده برای بافت عروسک: هر عدد 3000 تومان  ...
17 آذر 1392
12378 0 22 ادامه مطلب

ماموریت غیر ممکن 1 و 2 دخترک!

امروز سومین روزیست که دخترک در شرایط فوق العاده به سر می برد! شرایطی حاد ، البته از نظر خودش. از روز 12 شهریور ماه تصمیم کبری را گرفتم. چند روزی بود که غذا نخوردن دخترک به حد اعلا رسیده بود. نه اینکه بگویم گرسنه می ماند.بلکه از شدت علاقه به می می (شیشه) غذا هم نمیخورد. مدام شیشه پر از شیر دستش بود و با هیچ ترفندی هم نمیشد شیر دادنش را به تعویق انداخت. این در حالی بود که برای غذا خوردنش لا اقل دو ساعت قبل از غذا نباید شیر یا چیز دیگری میخورد.     از طرفی دیگر ، دخترک که پستونک را بیشتر موقع خواب می خورد ، حالا حتی سراغش را میگرفت و پیدایش میکرد و در دهانش میگذاشت و راه می رفت. و ...
17 آذر 1392

کنسرتی دوباره!

در نگاه اول ،  این وسیله ، یک جارو برقی است که سوغات پدر از مکه است:     اما این روزها این وسیله کاربریِ دیگری هم دارد و تبدیل شده به وسیله ای برای آوازخوانی معروف دخترک!   و این طرز استفاده از این وسیله:   ابتدا پاییدن تلویزیون برای پیش بینی شروع یک آهنگ:     و سپس شروع خوانندگی: که با کمی لبخند همراه است! و همراهی خواهر خواننده با حرکات موزون!       البته که باید تمام جهات سالن و تمام حضار از دیدن قیافه خواننده لذت ببرند!     و بالاخره لحظه ی اوج معروف!   ...
17 آذر 1392

بافتنی جا تراشی

  تا امروز که 10 شهریور ماه است ، یکسری از کارهای مدرسه بچه ها را انجام داده ام و تمام شده است. لباس دختر دومی را گرفته ام و منتظر لباس دختر بزرگه ام تا پای شلوارهایشان را درست کنم و تزیینشان کنم. دیروز بردمشان و کفشهایشان را خریدم. وسایل مدرسه شان هم خریده شد و همچنین کیف ها. چند تا از هد بند هایشان را نگین زده ام و چند تا هم هنوز مانده است. فقط جوراب نخریده ام و گل برای مقنعه شان نبافته ام و بند پاک کن نبافته ام و یک عروسک برای کیفشان هم باید ببافم. فعلاً ظرف آشغال تراششان را بافتم و کامل شد. با این قوطی های کمپوت آناناس:     دختر بزرگه به خاله اش می گوید: ...
17 آذر 1392

اندر احوالات دخترکِ بی شیشه و پستونک!

اگر از احوالات دخترک خواسته باشید ، ملالی نیست جز دوریِ "می می " و "می می"! دخترک هنوز در خانه ، گاهی شانسش را برای خوردن پستونک قیچی شده امتحان می کند و هنوز هم هر از گاهی احوال شیشه اش را می پرسد و شکل و شمایلش را بازرسی می کند تا خیالش راحت شود که قابل بازگشت هستند یا نه! و هر بار سَرخورده به بهانه گیری الکی ادامه می دهد! _چرا دختر دومی در را باز میکند؟ _چرا دختر بزرگه در دستشویی را می بندد؟ _چرا بچه ها با تبلت بازی میکنند؟ _چرا دختر بزرگه "یَ یَ یَ" (آدامس ) نمی دهد؟ _چرا کسی به بالش و پتویش دست زده؟ _و... و تمام اینها انتقامیست که برای نبودن شیشه و پستونک باید پس بدهیم. ...
17 آذر 1392

مرخصی

  چند روزی نیستم. احتمالا تا آخر هفته. به اندازه ی سفری به دیار شمس الشموس! اینترنت دارم به اندازه خواندنتان و خواندن کامنتهایتان که سخت دلبسته شان هستم. نایب الزیاره همه هستم. وبلاگی و غیر وبلاگی. دوست و نا آشنا. اگر لایق باشم!   لایق وصل تو که من نیستم اذن به یک لحظه نگاهم بده!     * هر وقت برنامه سفر دارم کلی از سرگرمیهایم را برای خودم ردیف میکنم. کتاب ، مجله ، بافتنی ، موبایل ، ... انگار واقعا چند روزی دارم از زندگی مرخصی می گیرم. می دانم که به بسیاری از اینها هم نمیرسم. اما بودنشان برایم مایه امیدواریست! &n...
17 آذر 1392

دختر با سواد من!

امروز دختر دومی اولین حرف از حروف الفبای فارسی را یاد گرفت. آ  ا همان که در این 34 سالی که از خدا عمر گرفتیم ، سرگیجه مان داد از بس اسم عوض کرد. آ با کلاه.....ا بی کلاه آ اول .....ا دوم آ غیر آخر .....ا آخر آ بزرگ .....آ کوچک و حالا در سال 1392 ، همزمان با کلاس اولی شدن دختر دومی ، دریافتیم که این حرفِ پر حرف و حدیث ، نامِ « آ  اول و   ا  غیر اول « را برای خودشان برگزیدند. تا دخترک هم خدا بزرگ است. دختردومی امروز خوشحال و خندان از با سواد شدنش به خانه آمد. و طفلک نمیدانست 31 حرف دیگر تا با سواد شدن فاصله دارد!     و داستانی تعریف ...
17 آذر 1392

بافتنی های مدرسه

  حال دخترک از لطف خدا و دعای دوستان بسیار بهتر است. طبق پیش بینی ، بیماری ویروسی بود که پس از قطع تب ، دانه های ریز قرمز از بدنش بیرون ریخت و به خیر و خوشی تمام شد. فقط من ماندم و یک دختر غرغرو و بد اخلاق که به زمین و زمان گیر می دهد و گریه می کند. خدایا صبر!   دیشب یک بند پاک کنِ دیگرِ دختر دومی هم تمام شد و بافتنی های مدرسه ای به سلامتی بافته شد. لباسها را عمه تحویل داد و اتو شد و یقه ها و آستینهایشان را با نگین های اتویی تزیین کردم و لباسها هم کارشان پایان یافت. برچسب اسم ها زده شد و کیفها سر و سامان پیدا کرد.     این پست باشد برای بافتنی ها ، تا پست بعد وسایل مدرسه ...
17 آذر 1392

یک کلاه پر ماجرا...

بعضی وقتها یک لباسها و یا وسایلی جنبه ی موروثی پیدا می کنند! حکایت این کلاه هم همین است! یک کلاه و سه فرزند:     دختر بزرگه:         دختر دومی:         دخترک:       و کلاه همچنان پابرجاست. مجدداً برای امسال دخترک. و احتمالاً برای نوه ها!(ان شاالله!)     ♥ این کلاه را در 11 ماهگی دختربزرگه خریدم به قیمت 1500 تومان !  علیرغم اینکه همراهی که با من به خرید آمده بود ، اصرار داشت به زیبا نبودنش! اما خریدم و از آن موردهایی است که با نگاه کردن به آن ...
17 آذر 1392